ادامه مطلب
صبح عاشورا دو سپاه رو در روی هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسین بن علی(ع) همان یاران اندك خویش را كه به صد نفر نمیرسیدند سازماندهی كرد. «زهیر» را به فرماندهی جناح راست لشكر،«حبیب» را به فرماندهی جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بنیهاشم در قلب سپاه قرار گرفتند.(1)
علمداری در میدانهای نبرد قدیم نقشی حسّاس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابتترین و مقاومترین نیروهای مؤمن انتخاب میكردند. امام از آن جهت علم را به عباس سپرد كه قمر بنیهاشم، كفایت بیشتر و توان افزونتر برای حمل پرچم و مقاومت در میدان و استواری در رزم داشت و از دیگران شایستهتر بود.
عاشورا صحنة رساندن پیام، اتمام حجّت، بیم دادن وانذار بود. چندین بار امام و یاران ویژه او، خطاب به سپاه دشمن سخن گفتند، شاید كه بر اثر این خطابهها و موعظهها وجدانشان بیدار شود و خون پسر پیامبر را نریزند. امّا دلهای آنان سنگتر از آن بود كه این موعظهها و هشدارها در آن اثر كند.
فاصله خیمه گاه تا میدان چند صد متر میشد. در یكی از مراحلی كه امام به میدان رفت و خطاب به آن قوم سخنرانی كرد، حرفهای امام به خواهرش رسید. صدای گریه و شیون از زنان و كودكان برخاست. حضرت، عبّاس و علی اكبر را نزد آنان فرستاد كه آنان را ساكت كنند، چرا كه آنان از این پس گریهها خواهند داشت.(1)
آتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفین، دلیر مردانی قدم در میدان میگذاشتند و میجنگیدند. سپاه اندك و پرتوان امام، چه در نبرد تن به تن و چه در هجوم دستهجمعی، با حملههای دلیرانة خویش دشمن را میپراكندند. زمین زیر گامهای استوارشان میلرزید. میرزمیدند، مجروح میشدند، بر زمین می غلتیدند، میكشتند و كشته میشدند و زیباترین حماسههای جاوید را میآفریدند.
عباس بن علی همچنان علم بر دوش، هدایت و فرماندهی میكرد و از بامداد عاشورا تا لحظة شهادت، یك نفس آرام نداشت. گاهی به مدد مجروحی میشتافت، گاهی به یاری یك رزمنده و نجات او از محاصرة دشمن میپرداخت، گاهی به حملههای برق آسا در میدان میپرداخت و صفوف دشمن را از هم میدرید و چون شیر میغرّید و میخروشید.
در یك نوبت، چهار نفر از یاران امام كه ازكوفه آمده و به او پیوسته بودند و اسب نافع بن هلال در اختیارشان بود در میدان میجنگیدند و در محاصرة سپاه كوفه قرار گرفتند. این چهار تن عبارت بودند از عمروبن خالد، سعد، مجمع بن عبدالله و جنادة بن حارث. شرایطی بحرانی پیش امده بود و موقعیت، بازوی اباالفضل را میطلبید. حسین بن علی(ع) برادرش عباس را صدا كرد و او را به یاری آنان فرستاد. حملة عباس، محاصره كنندگان را فراری داد و ان چهار نفر از صحنه نجات یافتند. آنان زخمی بودند. عباس میخواست آنان را به پشت خطّ حمله و نزد امام برگرداند. امّا گفتند: عباس، ما را كجا میبری؛ ما تصمیم به شهادت گرفتهایم، ما را واگذار. دوباره به جهاد پرداختند. آنان حمله میكردند و علمدار كربلا هم همراهیشان میكرد و نقش مدافع از آنان را داشت. آنقدر جنگیدند تا همه یكجا و كنار هم به شهادت رسیدند.(1)
هجوم دشمن هر لحظه افزایش مییافت و تعداد شهیدان جبهة امام نیز بیشتر میشد. هرگاه كه اوضاع نبرد تیره و تار میشد و هجوم سپاه كوفه شدید میشد عباس پا در ركاب مینهاد و با حملات خود كوفیان را تار و مار میكرد. مایة آرامش خاطر حسین بن علی(ع) بود. برادرانش را به جهاد تشویق میكرد. به سه برادر خویش گفت كه به میدان روند و از امام دفاع كنند.برادرانش هر سه به فیض شهادت رسیدند.(1)
روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. یاران امام تعدادی در خاك و خون غلتیده بودند. نافع بن هلال، عابس شاكری، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهیر بن قین، حنظله، عمروبن جناده و خیلیهای دیگر شهید شده بودند. تشنگی بر اردوگاه امام حاكم بود.
نوبت به جوانان بنی هاشم رسیده بود. علی اكبر نخستین هاشمیی بود كه شربت شهادت نوشید. دیگران هم در پی او رفتند. مظلومیت، تنهایی و تشنگی بیتاب كننده بود. امّا عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سایه وار در پی امام حسین بود وخود را سپر حفاظتی او ساخته بود.
تشنگی بر حسین بن علی(ع) غلبه كرده بود. سوار بر اسب شد و به قصد فرات، بر بلندی مشرفِ بر آب بالا امد. میخواست خود را به آب فرات برساند و رفع عطش كند.عباس هم در برابر او بود و مراقب حضرت. فرمان به سپاه كوفه رسید كه مانع ورود امام به فرات شوند، چون میدانستند اگرامام آب بنوشد و رمقی تازه كند، تلفاتشان بسیار خواهد بود. گروهی در برابر امام صف آرایی كردند و تیراندازی به سوی امام آغاز شد. پانصد نفر مأمور بر آب بودند و در آن هیاهو میان امام و عباس فاصله انداختند. گرد عباس را گرفتند و او را از حسین بن علی جدا كردند. امّا عباس به تنهایی با آنان درگیری شدیدی داشت و مجروح شد و خود را از آن جا به امام رساند.(1)
نه شجاعتِ دور از وفاداری ارزشمند است، نه از وفای بدون شجاعت كاری ساخته است. راه حق،انسانهای مقاوم و نستوه و عهد شناس و وفادار میطلبد. میدانهای نبرد، سلحشوری و شجاعتِ آمیخته به وفاداری به راه حق و ارمان والا و رهبر معصوم لازم است و اینها همه دربالاترین حدّ در وجود فرزند علی(ع) جمع بود. عباس از طرف مادر از قبیلة شجاعان و رزم آوران بود، از طرف پدر هم روح علی را در كالبد خویش داشت. هم شجاعت ذاتی داشت، هم شهامتِ موروثی كه معلول شرایط زندگی و محیط تربیت بود و بخشی هم زاییدة ایمان و عقیده به هدف بود كه او را شجاع میساخت.
علی(ع) پدر عباس بود، بزرگ مردی كه به شجاعت معنایی جدید بخشیده بود. ابوالفضل العباس فرزند این پدر و پروردة مكتبی بود كه الگویش علی(ع) است. اینان دودمانی بودند سایه پروردِ شمشیر و بزرگ شدة میدانهای جهاد و خو گرفته به مبارزه و شهادت.
صحنة عاشورا مناسبترین میدانی بود كه شجاعت و وفای عباس به نمایش گذاشته شود. وفای عباس در بالاترین حدّ ممكن و زیباترین شكل، تجلّی كرد. امّا بُعد شجاعتِ عباس، ان طور كه بایسته و شایسته بود، مجال بروز نیافت و این به خاطر مسؤولیتهای مهمّی بود كه در تدبیر امور و پرچمداری سپاه و آبرسانی به خیمهها و حراست از كاروان شهادت بر دوش او بود و عباس نتوانست آن گونه كه دوست داشت روح دریایی خود را در میدان كربلا در سركوب آن عناصر كینتوز و پست و بیوفا نشان دهد.
در عین حال صحنههای اندكی كه از حماسههای او در كربلا نقل شده نشانگر شجاعت بینظیر اوست. امّا وفای عباس، چون در نهایت تشنگی و مظلومیت پدیدار میشد، زمینه یافت تا به بهترین صورت نمایان شود و حماسة وفا برامواج فرات و در نهر علقمه ثبت گردد.
عباس در همة عمر، یك لحظه از برادرش و امامش و مولایش دست نكشید و از اطاعت و خدمت، كم نگذاشت. در تاریخ بشری، از گذشته تاكنون، هیچ برادری نسبت به برادرش مانند عباس نسبت به سیدالشهدا با صداقت و ایثارگر و فداكار و مطیع و خاضع نبوده است. وفا و بزرگواری و ادب او نسبت به امام به گونهای بود كه درتاریخ به صورت ضربالمثل درامده است. هرگز در برابر امامحسین(ع) آزروی ادب نمینشست مگر با اجازه، مثل یك غلام. عباسبرای حسین همانگونه بود كه علی برای پیامبر. حسینبنعلی(ع) را همواره با خطابِ «یا سیدی»، «یا ابا عبدالله»، «یابن رسول الله» صدا میكرد.(1)
صحنههایی كه از وفا و شجاعت عباس ظاهر شده است، همان است كه سالها پیش وقتی حضرت علی(ع) میخواست با امّ البنین (مادر عباس) ازدواج كند در نظر داشت و كربلا را میدید و نیاز حسین(ع) را به بازویی پرتوان، علمداری رشید، یاوری وفادار و سرداری فداكار و جانباز. عباس هم از كودكی در جریان كار قرار گرفته بود و میدانست كه ذخیرة چه روزی است و فدایی چه كسی؛ از این رو از همان دورانِ خردسالی ارادت و عشقی عمیق به برادرش حسین داشت و افتخار میكرد كه عاشقانه و از روی محبّت و صفا درخدمت برادر باشد و برادر را مولا و سرور خطاب كند و از این كه درخدمتِ دو یادگار عزیزِ پیامبر خدا و فاطمة زهرا یعنی امام حسن و امام حسین« باشد، احساس مباهات و سربلندی كند. با آن كه در قهرمانی و رشادت در حدّ اعلا بود امّا بیكمترین غرور، نسبت به برادرش ادب و اطاعت خاصّ داشت.
عباس همة رشادت و مهابت و توان خویش را وقف برادر كرده بود. در دل دشمنان رعبی ایجاد كرده بود كه از نامش هم به خود میلرزیدند. قهرمانی و شجاعت و رشادتش همه جا مطرح بود. وفایش به حسین و فتوّت و جوانمردیاش نیز سایة امن و اسودهای بود كه گرفتاران و خائفان در پناه آن اسوده میشدند و احساس امنیت میكردند.
او هم جوانمرد بود و كاردان، هم شجاع بود و با وفا، هم مؤدّب بود و مطیع فرمان مولا، هم متعبّد بود و اهل تهجّد و عبادت و محو در شخصیت برجستة برادرش حسین بن علی(ع) اینها بود كه او را به منصب فرماندهی و علمداری در كربلا رساند و توانست وفا و دلیری خود را در آن روز عظیم بهظهور برساند. به جلوههایی از روح سلحشور او در ترسیم حوادث عاشورا خواهیم رسید، امّا چون این جا سخن از شجاعت اوست به این صحنه توجّه كنید:
روز عاشورا «ماردبن صدیق» كه از فرماندهان قوی هیكل و بلند قامت سپاه یزید بود و تنها با دلاورانی همسان و همشأن خود می جنگید، آمادة نبرد شده غرق در سلاح و سوار بر اسبی قرمز رنگ به جنگ عباس بن علی امد.
پیش از پیكار، به خاطر این كه برعباس ترحّم كرده باشد از او خواست كه شمشیر برزمین افكند و تسلیم شود. رجزها خواند و غرّشها كرد. امّا عباس پاسخ او را در سخن و رجزخوانی داد و ملاحت و شجاعت خود را میراثی افتخارآفرین از خاندان نبوّت شمرد و از رشادتها و قهرمانیهای خود در عرصه های رزم سخن گفت و از این كه: باكی نداریم، پدرم علی بن ابیطالب همواره در میدانهای نبرد بود و هرگز پشت به دشمن نكرد، ما نیز توكّلمان بر خداست و... ناگهان در حملهای غافلگیرانه خود را به «مارد» رساند و با تكانی شدید، نیزة او را از دستش گرفت و او را بر زمین افكند و با همان نیزه، ضربتی بر او وارد اورد. سپاه كوفه خواستند مداخله كرده، او را نجات دهند. عباس پیشدستی كرد و همچون عقابی سریع بر پشت اسبِ «مارد» نشست و غلامی را كه به كمك «مارد» آمد بود به خاك افكند.
شمر و عدّهای از فرماندهان به قصد تلافی این شكست بهسوی عباس حملهور شدند تا «مارد» را از مهلكه بیرون برند. عباس بر سرعت خود افزود و پیش از آنان خود را به«مارد» رساند و او را به هلاكت رساند و در نبردی با یزیدیان مهاجم، تعدادی را كشت.(1 رزم آوری و سرعت عمل و تحرّك بجا در میدان جنگ، سبب شد كه عباس، دشمن و حریف را بشكند و خود پیروز شود.
وجود اباالفضل(ع) در سپاه حسین بن علی(ع) هم مایة هراس دشمن بود، هم برای یاران امام و خانوادة او و كودكانی كه در آن موقعیتِ سخت در محاصرة یك صحرا پر از دشمن قرار گرفته بودند، قوّت قلب و اطمینان خاطر بود. تا عباس بود كودكان و بانوان حریم امامت آسوده میخوابیدند و نگرانی نداشتند، چون نگهبانی مثل اباالفضل بیدار بود و پاسداری میداد.
غیر از نام، كه مشخّص كنندة هر فرد از دیگران است، صفات و ویژگیهای اخلاقی و عملی اشخاص نیز آنان را از دیگران متمایز میكند و به خاطر آن خصوصیات بر آنها «لقب» نهاده میشود و با آن لقبها آنان را صدا میزنند یا از آنان یاد میكنند.
وقتی به القاب زیبای حضرت عباس مینگریم، آنها را همچون آیینهای مییابیم كه هركدام،جلوهای از روح زیبا و فضایل حضرتِ ابوفضایل را نشان میدهد. القاب حضرت عباس، برخی در زمان حیاتش هم شهرت یافته بود، برخی بعدها بر او گفته شد و هر كدام مدال افتخار و عنوان فضیلتی است جاودانه.
چه زیباست كه اسم، با مسمّی و لقب، با صاحب لقب هماهنگ باشد و هركس شایسته و درخور لقب و نام و عنوانی باشد كه با آن خوانده و یاد میشود.
نام این فرزند رشید امیرالمؤمنین «عباس» بود، چون شیرآسا حمله میكرد و دلیر بود و در میدانهای نبرد، همچون شیری خشمگین بود كه ترس در دل دشمن میریخت و فریادهای حماسیاش لرزه بر اندام حریفان میافكند.
كُنیهاش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به این جهت كه فضل، نام پسر او بود، هم به این جهت كه در واقع نیز، پدر فضیلت بود و فضل و نیكی زادة او و مولود سرشت پاكش و پروردة دست كریمش بود.
او را «ابوالقِربه» (پدر مشك) هم میگفتند به خاطر مشكِ آبی كه به دوش میگرفت(1) و از كودكی میان بنی هاشم سقّایی میكرد(1»«سقّا» لقب دیگر این بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، به خصوص درسفر كربلا، ساقی كاروانیان و آب آور لب تشنگان خیمههای ابا عبدالله(ع) بود و یكی از مسؤولیتهایش در كربلا تأمین آب برای خیمههای امام بود و وقتی از روز هفتم محرّم، آب را به روی یاران امام حسین(ع) بستند، یك بار به همراهی تنی چند از یاران، صف دشمن را شكافت و از فرات آب به خیمهها آورد. عاقبت هم روز عاشورا در راه آب اوری برای كودكان تشنه به شهادت رسید(1) (كه در آینده خواهد آمد). او از تبار هاشم و عبدالمطلب وابوطالب بود، كه همه از ساقیانِ حجاج بودند.علی(ع) نیز ان همه چاه و قنات حفر كرد تا تشنگان را سیراب سازد. در روز صفّین هم سپاه علی(ع) پس از استیلا بر آب، سپاه معاویه را اجازه داد كه از آن بنوشد تا شاهدی بر فتوّت جبهة علی(ع) باشد. عباس، تداوم آن خط و این مرام و استمرار این فرهنگ و فرزانگی است. دركربلا هم منصب سقّایی داشت تا پاسدار شرف باشد.
لقب دیگرش «قمر بنی هاشم» بود. در میان بنی هاشم زیباترین و جذابترین چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار میدرخشید.
او با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشهور است. استان رفیعش قبله گاه حاجات است و توسّل به آن حضرت، برآورندة نیاز محتاجان و دردمندان است. هم در حال حیات درِ رحمت و بابِ حاجت و چشمة كرم بود و مردم حتی اگر با حسین(ع) كاری داشتند از راه عباس وارد میشدند، هم پس از شهادت به كسانی كه به نام مباركش متوسّل شوند، عنایت خاصّ دارد و خداوند به پاسِ ایمان و ایثار و شهادت او، حاجت حاجتمندان را بر میآورد. بسیارند آنان كه با توسّل به استان فضل اباالفضل(ع) و روی آوردن به درگاه كرم و فتوّت او، شفا یافتهاند یا مشكلاتشان برطرف شده و نیازشان بر آمده است. دركتابهای گوناگون، حكایات شگفت وخواندنی از كرامت حضرت اباالفضل(ع) نقل شده است.(1) خواندن و شنیدن این گونه كرامات (اگر صحیح و مستند باشد) بر ایمان وعقیده و محبّت انسان میافزاید(1).
یكی دیگر از لقبهای او «رئیس عسكر الحسین» است،(1) فرمانده سپاه حسین(ع).
او به «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. این لقب در ارتباط با نقش پرچمداری عباس در كربلاست. وی فرمانده نظامی نیروهای حق در ركاب امام حسین(ع) بود و خود سیدالشهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب كرد كه نشاندهندة نقش علمداری اوست «عبدصالح» (بندة شایسته) لقب دیگری است كه در زیارتنامة او به چشم میخورد، زیارتنامهای كه امام صادق(ع) بیان فرموده است. این كه یك حجّت معصوم الهی، عباسِ شهید را عبدصالح و مطیع خدا و رسول و امام معرفی كند، افتخار كوچكی نیست.
یكی دیگر از لقبهایش «طیار» است، چون همانند عمویش جعفر طیار به جای دو دستی كه از پیكرش جدا شد، دو بال به او داده شده تا در بهشت بال در بال فرشتگان پرواز كند. این بشارت را پدرش امیرالمؤمنین(ع) در كودكی عباس، آن هنگام كه دستهای او را میبوسید و میگریست به اهل خانه داد تا تسِلای غم و اندوه آنان گردد.(1)
«مواسی» از لقبهای دیگر اوست و اشاره به مواسات و ازخود گذشتگی و فدا شدن او در راه برادرش امام حسین(ع) دارد.(1)
برای عباس بن علی(ع) شانزده لقب شمردهاند(1) كه هریك، جلوهای از روح بلند و عظمت او را نشان میدهد.
عباس در طول زندگی، پیوسته جانش را سپر حفاظت از امام زمان خویش ساخته بود و همراه امام حسین بود و از او جدا نمیشد و در راه حمایت از او میجنگید(1). سایه به سایة امام حركت میكرد و خود، سایهای از وجود سیدالشهدا بود. با آن كه خود از نظر علم و تقوا و شجاعت و فضیلت، در درجة بالایی بود و الگویی مثال زدنی در این بزرگیها و كرامتها محسوب میشد، امّا خود را یك شخصیت فانی در وجود برادرش و ذوب شده در سیدالشهدا و مطیع محض مولای خود ساخته بود و آن گونه عمل میكرد تا به دیگران درس «ولایت پذیری» و موالات و مواسات بیاموزد و شیوة صحیح ارتباط با ولی خدا را نشان دهد.
شاید این نكتة لطیف كه میلاد امام حسین در سوم شعبان و میلاد اباالفضل در چهارم شعبان است، رمز دیگری از وجودِ سایهای آن حضرت نسبت به خورشید امامت باشد، كه در تمام عمر و همهء زندگی، حتی در روز تولّد هم، یك روز پس از امام حسین است و شاهدی بر این پیروی و متابعت (البته با حدود بیست سال فاصله) .
در حادثة عاشورا و در آن شب موعود و خدایی هم، محافظت و پاسداری از خیمههای حسینی را بر عهده داشت و نگهبان حریم و حرم امامت بود.
این لقبهای معنیدار و گویا، هر یك تابلویی است كه فضایل او را نشان میدهد و ما را به خلوتسرای روحِ بلند و قلبِ استوار و ایمان ژرف و جانِ نورانی او رهنمون میشود و محبّت آن سرباز فداكار قرآن و دین را در دلها افزون میسازد.
اینك كه سخن از كنیهها و لقبهای اوست، همین جا به برخی تعابیر كه ائمّه دربارة او دارند، اشاره میكنیم:
در زیارتنامهای كه از قول امام صادق(ع) روایت شده است، خطاب به حضرت عباس(ع) چنین آمده است:
»سلام بر تو، ای بندة صالح، فرمانبردار خدا و پیامبر و امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین. خدا را گواه میگیرمكه تو بر همان راهی رفتی كه مجاهدان و شهیدانِ «بدر» رفتند: راه مجاهدان راه خدا، خیرخواهان در جهاد با دشمنان خدا، یاوران راستین اولیای خدا و مدافعان از دوستان خدا...«(1).
تعبیرات بلندی را كه امام صادق(ع) دربارة او دارد در بخشهای پیشین نیز یاد كردیم.(1)
در زیارت ناحیة مقدّسه نیز كه از زبان امام زمان(ع) امده است، خطاب به او چنین دارد:
»سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین، ان كهجانش را فدای برادرش كرد، آن كه از دیروزِ خود برایفردایش بهره گرفت، آن كه خود را فدای حسین كردوخود را نگهبان او قرار داد، آن كه دستانش قطع شد...«(1).
و چه زیبا این روح مواسات و ایثار، در اوج تشنگی در شطِّ فرات، در این شعرها ترسیم شده است:
كربلا كعبة عشق است و من اندر احرام
شد در این قبلهء عشّاق، دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی كه نصیب تو نشد
چشم من داد از ان آبِ روان، تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا كه تكمیل شود حجّ من و تقدیرم(1)
از بزرگترین فضیلتها و عبادتهای وی، نصرت و یاری پسر پیامبر و حمایت ازفرزندان زهرای اطهر و سیراب كردن كودكان تشنة اباعبدالله الحسین(ع) بود و فدا كردنِ جانِ عزیز در این راه پاك.
تبلیغات مختار علیه سلیمان بن صرد خزاعى بسیار مؤثر بود. حدود دو هزار نفر از توابین به مختار پیوستند.
درباره علت مخالفت مختار ثقفى با سلیمان بن صرد خزاعى تنهاگفته شده است كه وى كارایى نظامى سلیمان بن صرد را قبول نداشتاما سلیمان بن صردخزاعى در زمان قیام، بیش از 90 سال عمر داشتو حداقل پنجاه سال تجربهى نظامى داشت. او درتمام جنگهاى امامعلى(ع)علیه دشمنان اسلام شمشیر كشیده بود. بقیه فرماندهانتوابین نیز جزو دلاوران عرب و پهلوانان كوفه بودند كه سابقهىحداقل چهل ساله در جنگ داشتند.
به نظر مىرسد علت مخالفت مختار ثقفى با سلیمان بن صرد خزاعى،به ارتباط مختار ثقفى و عبدالله بن زبیر برمىگردد. مختار قبلاز ورود به كوفه، مدتى به خدمت عبدالله بن زبیر در آمده بود. از سوى دیگر گفته شده است كه مختار كه در حادثهى عاشورا دركوفه زندانى شده بود، با وساطت داماد خود كه از طرفدارانعبدالله بن زبیر بود، آزاد شده بود. به نظر مىرسد كه عبداللهبن زبیر، مختار را به كوفه روانه كرده بود تا فرماندهى قیام رابه دستبگیرد. فرماندار كوفه كه كارگزار ابن زبیر بود، اطلاعاتكاملى از فعالیتهاى توابین را به ابن زبیر داده بود و ابن زبیرمختار را از حجاز به عراق فرستاد تا رهبرى قیام را در اختیاربگیرد و به این صورت ابن زبیر بتواند از جنبش خونخواهى امامحسین(ع)به نفع خویش بهره بجوید.
اكثریت توابین همچنان به پیمان خود وفادار ماندند و فرماندهىسلیمان بن صرد را پذیرفتند. به هرحال، ماههاى آخر آمادگى براىقیام سپرى شد و شیعیان آمادهى انتقام از قاتلان امامحسین(ع)شدند.
به من خبر رسیده است كه گروهى از شما مىخواهند به خونخواهىحسین(ع)قیام كنند. خداوند این گروه را مورد رحمتخود قرار دهد. به خدا سوگند، به من گفتند كه چه افرادى مىخواهند قیام كنند وخانههایشان راهم نشان دادند و حتى دستور دادند تا آنها رادستگیر كنم; اما من خوددارى كردم و گفتم:
اگر بامن جنگ كردند، با آنان مىجنگم ولى براى چه با من جنگكنند؟! به خدا سوگند، من قاتل حسین(ع)نیستم. به خدا سوگند، منهم از كشته شدن او كه رحمتخدا براوباد. ناراحتشدم. بههرحال، افرادى كه مىخواهند قیام كنند، در امان هستند. آشكاراقیام كنند و به سوى قاتل حسین(ع)به راه بیفتند. من هم پشتیبانشما هستم. پسرزیاد قاتل حسین(ع)و یارانش است.او در حال لشكركشىبه عراق است. من دیشب او را در كنار پل «منبج» دیدم.
ابراهیم بن محمد بن طلحه(نوهى طلحه)كه سرپرستخراج(مالیات)كوفه بود، از سخنان فرماندار بر آشفت و به مردمگفت: اى مردم! سخنان این مرد سست و چرب زبان، شما را غافلنكند. هركسى قیام كند، كشته خواهد شد. اگر كسى علیه ما قیامكند، او را خواهیم كشت.
مسیب بن نجبه سخنان او را قطع كرد و گفت: اى فرزند پیمان شكنان(ناكثین)! تو با شمشیر خود ما را تهدیدمىكنى! تو زبونتراز آن هستى كه ما راتهدید كنى. ما تو را بهخاطر دشمنى با ما، سرزنش نمىكنیم، چون پدر بزرگ و پدرت راكشتهایم.
عبدالله بن وال هم گفت: چرا بین ما و فرماندار دخالت مىكنى؟! تو حاكم كوفه نیستى، تو تنها مامور دریافت جزیه هستى.
ابراهیم بن محمدبن طلحه، فرماندار كوفه را تهدید كرد كه بهابن زبیر گزارش خواهد داد. فرماندار كوفه با عذرخواهى از اومانع این كار شد.
سخنان فرماندار كوفه، توابین را داراى یك فرصت طلایى براىشروع قیام نمود. دیگر نیازى به فعالیتهاى پنهانى نبود. تبلیغاتو عضوگیرى توابین سرعت گرفت. روز به روز برشمار افرادى كه براىخوانخواهى امام حسین(ع)اسم نوشته بودند، اضافه شد.
به من خبر رسیده است كه گروهى از شما مىخواهند به خونخواهىحسین(ع)قیام كنند. خداوند این گروه را مورد رحمتخود قرار دهد. به خدا سوگند، به من گفتند كه چه افرادى مىخواهند قیام كنند وخانههایشان راهم نشان دادند و حتى دستور دادند تا آنها رادستگیر كنم; اما من خوددارى كردم و گفتم:
اگر بامن جنگ كردند، با آنان مىجنگم ولى براى چه با من جنگكنند؟! به خدا سوگند، من قاتل حسین(ع)نیستم. به خدا سوگند، منهم از كشته شدن او كه رحمتخدا براوباد. ناراحتشدم. بههرحال، افرادى كه مىخواهند قیام كنند، در امان هستند. آشكاراقیام كنند و به سوى قاتل حسین(ع)به راه بیفتند. من هم پشتیبانشما هستم. پسرزیاد قاتل حسین(ع)و یارانش است.او در حال لشكركشىبه عراق است. من دیشب او را در كنار پل «منبج» دیدم.
ابراهیم بن محمد بن طلحه(نوهى طلحه)كه سرپرستخراج(مالیات)كوفه بود، از سخنان فرماندار بر آشفت و به مردمگفت: اى مردم! سخنان این مرد سست و چرب زبان، شما را غافلنكند. هركسى قیام كند، كشته خواهد شد. اگر كسى علیه ما قیامكند، او را خواهیم كشت.
مسیب بن نجبه سخنان او را قطع كرد و گفت: اى فرزند پیمان شكنان(ناكثین)! تو با شمشیر خود ما را تهدیدمىكنى! تو زبونتراز آن هستى كه ما راتهدید كنى. ما تو را بهخاطر دشمنى با ما، سرزنش نمىكنیم، چون پدر بزرگ و پدرت راكشتهایم.
عبدالله بن وال هم گفت: چرا بین ما و فرماندار دخالت مىكنى؟! تو حاكم كوفه نیستى، تو تنها مامور دریافت جزیه هستى.
ابراهیم بن محمدبن طلحه، فرماندار كوفه را تهدید كرد كه بهابن زبیر گزارش خواهد داد. فرماندار كوفه با عذرخواهى از اومانع این كار شد.
سخنان فرماندار كوفه، توابین را داراى یك فرصت طلایى براىشروع قیام نمود. دیگر نیازى به فعالیتهاى پنهانى نبود. تبلیغاتو عضوگیرى توابین سرعت گرفت. روز به روز برشمار افرادى كه براىخوانخواهى امام حسین(ع)اسم نوشته بودند، اضافه شد.
فرماندار نخست، كارگزار یزید بود. مردم كوفه پس از مرگ یزیدسربه شورش گذاشتند و عمروبن حریث را عزل و «عامر بن مسعود»را به فرماندارى كوفه نصب كردند.
همان طور كه قبلا گفتیم، رهبران قیام توابین بااین شورش موافقنبودند. سه ماه از این شورش نگذشت كه عبداللهبنزبیر، فرماندارمنتخب مردم را عزل و «عبدالله بن یزید» را به جاى او نصبكرد.
شیعیان پنهانى با یكدیگر جلساتى داشتند و مبلغان توابین نیزفعالیتهاى تبلیغى خود را ادامه دادند. كوفه در تب و تاب یكجنبش بزرگ مىسوخت تا این كه فرماندار جدید، در نخستین عكسالعمل در برابر اقدامات توابین، موقعیت تازهاى براى قیام فراهمساخت.